آرشیداآرشیدا، تا این لحظه: 8 سال و 6 ماه و 23 روز سن داره

آرشیدا بهترین هدیه خدا

شیطونک😜

الان ساعت سه نصف شب خانومی ولی تو هنوز نخوابیدی خونه مامان جون هستیم. همه خوابیدن و من و شما بیدار بودیم و شما انقد جیغ زدی که همه رو از خواب بیدار کردی و چایی خوردیم و مامان جون کلی باهات بازی کرد و بعدش شما لامپ سیار رو دیدی و خواستی مامان جون هم که شما هرچی بخوای در اختیارت قرار میده.   راستی نازگلم مامان جون حس ششم داره و همه چیزو حدس میزنه امروز گفتش که آرشیدارو وقتی که عروس شده دارم تجسم میکنم گفت که خیلی عروس خوشگلیه بعدش ازش پرسیدم آرشیدا قدبلند میشه؟ و گفتن آره اما یکم کوتاه تر از تو(یعنی من) اما من فک میکنم که شما یا همقد من میشی یا یه سانت بلندتر. حالا ببینیم کی درست حدس میزنه. قد منم 170 هست. انشاالله همیشه سالم ...
30 ارديبهشت 1395

آرشیدای من 7 ماهه شد

میلاد تو  شیرین ترین  بهانه ایست که می توان با آن به رنجهای زندگی هم دل بست و در میان این روزهای شتابزده عاشقانه تر زیست. میلادتو  معراج  دستهای من است وقتی که عاشقانه تولدت را شکر می گویم         عزیزم ، روز تولد تو ، روز تولد  تمام شادی  های عالم است و امروز ماهگرد  شاد شدن من به خاطر وجود دوباره توست   دردانه ام هفت ماهه شدنت مبارک ...
19 ارديبهشت 1395

یه سری از عکس های آرشیدا خانومی

آرشیدا وقتی که عصرها با بابایی میره دور دور آرشیدا وقتی که میخواد گوشی رو بگیره آرشیدا وقتی که با گردنبندش سرگرمه آرشیدا وقتی که لالا کرده آرشیدا وقتی که سوار ماشین میشه آرشیدا وقتی که بغل باباشه آرشیدا وقتی که تاب سوار میشه آرشیدا وقتی که پیش باباش میخوابه آرشیدا با اینکه هنوز نمیتونه چهاردست و پا بره نمیدونم چطوری از وسط خونه رفته اونجا ...
9 ارديبهشت 1395

این روزای آرشیدا خانومی

سلااااام دخملم  امروز بابایی برات تاب شورتی خرید و آورد نصب کرد و سوارت کردیم خیلی خوشت اومده بود. حالا بعدا برات عکساتو میذارم. این روزا خیلی شیطون شدی وقتایی که بغلت میکنم اگه عینک زده باشم به سمتم نگاه میکنی و یه لبخند شیطنت آمیز میزنی و فوری دوتا دستاتو میاری سمت صورت من و عینکمو در میاری و میبری سمت دهنت و انقد بهش زبون میزنی و میکوبیش زمین که.... دیگه از دست تو عینک نمیذارم. هفته میش هم شیشه عینکمو گم کرده بودی و جند روز بود داشتم دنبالش میگشتم تا بالاخره از راه پله پیداش کردم. جدیدا خیلی دردری شدی مامان جون عادتت داده وقتایی که اونجاییم یکسره میبرتت بیرون. وقتایی هم که خونه خودمون هستیم بابایی بعد از ظهرها میبرتت باهم با ماشی...
6 ارديبهشت 1395

عکس های آتلیه آرشیدا

سلام دختر گلم. عکسای آتلیه ایت حاضر شدن مامانی، امروز بابایی رفت و عکسای خوشگلت رو دید و انتخاب کرد و بعد ریخت تو گوشی و برای منم فرستاد تا منم نظر بدم.  این عکستو که پیرهن قرمز پوشیدی رو قراره بزنیم رو شاسی بابایی از این عکست خیلی خوشش اومده میگه عکس هنریه. الهی که من قربون خوشگلیات برم گل نازم. اون موقع که این عکسارو انداختی هنوز نمیتونستی بشینی و وقتی به شکم میخوابوندیمت نمیتونستی دستاتو بذاری زمین و نیم خیز بشی بخاطر همین خیلی ازت عکس ننداختیم تا وقتی که تونستی چهاردست وپا بری انشاالله دوباره آتلیه ببریمت. ...
6 ارديبهشت 1395
1